سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را گفتند خردمند را براى ما بستاى فرمود : ] خردمند آن بود که هر چیزى را به جاى خود نهد . [ پس او را گفتند نادان را براى ما وصف کن ، گفت : ] وصف کردم . معنى آن این است که نادان آن بود که هر چیز را بدانجا که باید ننهد ، پس گویى ترک وصف ، او را وصف کردن است چه رفتارش مخالف خردمند بودن است . ] [نهج البلاغه]
 

 

 

عرفانهای کاذب

عرفا براى رسیدن به مقام عرفان حقیقى، به منازل و مقاماتى قائلند که عملا باید طى شود و بدون عبور از آن منازل، وصول به عرفان حقیقى را غیر ممکن مى‏دانند.

عرفان با حمت الهى وجه مشترکى دارد و وجوه اختلافى. وجه مشترک این است که هدف هر دو «معرفة الله‏» است. اما وجه اختلاف این است که از نظر حکمت الهى، هدف خصوص معرفة الله نیست، بلکه هدف معرفت نظام هستى است آنچنانکه هست. معرفى که هدف حکیم است نظامى را تشکیل مى‏دهد که البته معرفة الله رکن مهم این نظام است، ولى از نظر عرفان هدف منحصر به معرفة الله است.

از نظر عرفان معرفة الله معرفت همه چیز است، همه چیز در پوتو معرفة الله و از وجهه توحیدى باید شناخته شود و اینگونه شناسائى فرع بر معرفة الله است.

ثانیا معرفت مطلوب حکیم، معرفت فکرى و ذهنى است، نظیر معرفتى که براى یک ریاضیدان از تفکر در مسائل ریاضى پیدا مى‏شود. ولى معرفت مطلوب عارف، معرفت‏حضورى و شهودى است، نظیر معرفتى که براى یک آزمایشگر در آزمایشگاه حاصل مى‏شود. حکیم، طالب علم الیقین است و عارف، طالب عین الیقین.

ثالثا وسیله‏اى که حکیم به کار مى‏برد عقل و استدلال و برهان است، اما وسیله‏اى که عارف به کار مى‏برد قلب و تصفیه و تهذیب و تکمیل نفس است‏حکیم مى‏خواهد دوربین ذهن خود را به حرکت آورد و نظام عالم را با این دوربین مطالعه کند، اما عارف مى‏خواهد با تمام وجودش حرکت کند و به کنه حقیقت هستى برسد و مانند قطره‏اى که به دریا مى‏پیوندد، به حقیقت بپیوندد.

کمال فطرى و مترقب انسان از نظر حکیم در فهمیدن است، و کمال فطرى و مترقب انسان از نظر عارف در رسیدن است. از نظر حکیم انسان ناقص مساوى است با انسان جاهل، و از نظر عارف، انسان ناقص مساوى است با انسان دور و مهجور مانده از اصل خویش.

عارف که کمال را در رسیدن مى‏داند نه در فهمیدن، براى وصول به مقصد اصلى و عرفان حقیقى، عبور از یک سلسله منازل و مراحل و مقامات را لازم و ضرورى مى‏داند و نام آن را «سیر و سلوک‏» مى‏گذارد.

در کتب عرفانى درباره این منازل و مقامات به تفصیل بحث‏شده است. براى ما ممکن نیست در اینجا ولو به طور مختصر به شرح آنها بپردازیم، ولى براى اینکه یک اشاره اجمالى کرده باشیم، به نظر مى‏رسد که از همه بهتر این است که از نمط نهم «اشارات‏» بوعلى سینا استفاده کنیم.

بوعلى فیلسوف است نه عارف، ولى یک فیلسوف خشک نیست، مخصوصا در اواخر عمرش تمایلات عرفانى پیدا کرده و در «اشارات‏» که ظاهرا آخرین اثرش است فصلى را به «مقامات العارفین‏» اختصاص داده است.

ما ترجیح مى‏دهیم که به جاى اینکه از کتب عرفا چیزى ترجمه و نقل کنیم خلاصه‏اى از این فصل که فوق العاده زیبا و عالى است بیاوریم.

تعریف <\/h3>

المعرض عن متاع الدنیا و طیباتها یخص باسم الزاهد، و المواظب على فعل العبادات من القیام و الصیام و نحوهما یخص باسم العابد; و المتصرف بفکره الى قدس الجبروت مستدیما لشروق نور الحق فى سره یخص باسم العارف و قد یترکب بعض هذه مع بعض.

آنکه از تنعم دینا روگردانده است «زاهد» نامیده مى‏شود. آنکه بر انجام عبادات از قبیل نماز و روزه و غیره مواظبت دارد به نام «عابد» خوانده مى‏شود. و آنکه ضمیر خود را از توجه به غیر حق بازداشته و متوجه عالم قدس کرده تا نور حق بدان بتابد به نام «عارف‏» شناخته مى‏شود. البته گاهى دو تا از این عناوین یا هر سه در یک نفر جمع مى‏شود.

اگر چه بوعلى در اینجا زاهد و عابد و عارف را تعریف کرده است ولى ضمنا زهد و عبادت و عرفان را نیز تعریف کرده است. زیرا تعریف زاهد بماهو زاهد، و عابد بما هو عابد، و عارف بما هو عارف، مستلزم تعریف زهد و عبادت و عرفان است.

پس نتیجه مطلب این مى‏شود که زهد در عبادت است از اعراض از مشتهیات دیناوى، و عبادت عبارت است از انجام اعمال خاصى از قبیل نماز و روزه و تلاوت قرآن و امثال اینها، و عرفان مصطلح عبارت است از منصرف ساختن ذهن از ماسوى الله و توجه کامل به ذات حق براى تابش نور حق بر قلب.

به نکته‏اى مهم در جمله اخیر اشاره شده است، و آن اینکه «گاهى بعضى از اینها با بعض دیگر مرکب مى‏شوند» پس ممکن است‏یک فرد در آن واحد هم زاهد باشد و هم عابد، و یا هم عابد باشد و هم عارف، و یا هم زاهد باشد و هم عارف و یا هم زاهد باشد و هم عابد و هم عارف، ولى شیخ توضیحى نداده است. البته منظورش این است که هر چند ممکن است‏یک فرد زاهد و عابد باشد اما عارف نباشد، ولى ممکن نیست که عارف باشد و زاهد و عابد نباشد.

توضیح مطلب این است که میان زاهد و عابد، عموم و خصوص من وجه است، ممکن است فردى زاهد باشد عابد نباشد و یا عابد باشد و زاهد نباشد و یا هم و هم زاهد چنانکه همه اینها واضح است. ولى میان هر یک از زاهد و عابد، با عارف عموم و خصوص مطلق است‏یعنى هر عارفى زاهد و عابد هست ولى هر زاهد و یا عابدى عارف نیست.

البته در قسمت بعد گفته خواهد شد که زهد عارف با زهد غیر عارف دو فلسفه دارد. فلسفه زهد زاهد غیر عارف یک چیز است و فلسفه زهد زاهد عارف چیز دیگر است، همچنانکه فلسفه عبادت عارف یک چیز است و فلسفه عبادت غیر عارف چیز دیگر است، بلکه روح و ماهیت زهد عارف و عبادت عارف، با روح ماهیت زهد و عبادت غیر عارف متفاوت است.

الزهد عند غیر العارف معاملة ما کانه یشترى بمتاع الدنیا متاع الآخرة، و عند العارف تنزه ما عما یشغل سره عن الحق و تکبر على کل شى‏ء غیر الحق. و العبادة عند غیر العارف معاملة ما کانه یعمل فى الدنیا لاجرة یاخذها فى الآخرة هى الاجر و الثواب، و عند العارف ریاضة مالهممه و قوى نفسه المتوهمة و المتخیلة لیجرها بالتعوید عن جناب الغرور الى جناب الحق.

زهد غیر عارف نوعى داد و ستد است، گوئى کالاى دنیا را مى‏دهد که کالاى آخرت را بگیرد، اما زهد عارف، نوعى پاکیزه نگهداشتن دل است از هر چه دل را از خدا باز دارد. عبادت غیر عارف نیز نوعى معامله است از قبیل کار کردن براى مزد گرفتن، گوئى در دنیا مزدورى مى‏کند که در آخرت مزد خویش را که همان اجر و ثوابها است دریافت کند، اما عبادت عارف، نوعى تمرین و ورزش روح براى انصراف از عالم غرور و توجه به ساحت‏حق است تا با تکرار این تمرین بدانسو کشیده شود.

هدف عارف <\/h3>

العارف یرید الحق الاول لالشى‏ء غیره و لا یؤثر شئا على عرفانه و تعبده له فقط لانه مستحق للعبادة و لانها نسبة شریفة الیه لا لرغبة او رهبة.

عارف، حق (خدا) را مى‏خواهد نه براى چیزى غیر حق، و هیچ چیز را بر معرفت‏حق ترجیح نمى‏دهد و عبادتش حق را، تنها به خاطر این است که او شایسته عبادت است، و بدان جهت است که عبادت رابطه‏اى است‏شریف فى حد ذاته نه به خاطر میل و طمع در چیزى یا ترس از چیزى.

مقصود این است که عارف از نظر هدف «موحد» است، تنها خدا را مى‏خواهد و لکن او خدا را به واسطه نعمتهاى دنیوى و یا اخرویش نمى‏خواهد، زیرا اگر چنین باشد، مطلوب بالذات او این نعمتها است و خدا مقدمه و وسیله است، پس معبود و مطلوب حقیقى همان نعمتها هستند و در حقیقت معبود و مطلوب حقیقى نفس است زیرا آن نعمتها را براى ارضاء نفس مى‏خواهد.

عارف هر چه را بخواهد به خاطر خدا مى‏خواهد. او اگر نعمتهاى خدا را مى‏خواهد از آن جهت مى‏خواهد که آن نعمتها از ناحیه او است و عنایت او است، کرامت و لطف او است. پس غیر عارف خدا را به خاطر نعمتهایش مى‏خواهد و عارف نعمتهاى خدا را به خاطر خدا مى‏خواهد.

اینجا پرسشى پیش مى‏آید که اگر عارف خدا را براى چیزى نمى‏خواهد پس چرا او را عبادت مى‏کند؟ مگر نه این است که هر عبادتى براى منظورى است؟ شیخ پاسخ مى‏دهد که هدف عارف و انگیزه عارف بر عبادت یکى از دو چیز است. یکى شایستگى ذاتى معبود براى عبادت، یعنى از آن جهت او را عبادت مى‏کند که او شایسته عبادت است. نظیر اینکه انسان کمالى در شخصى یا شیئى مى‏بیند و او را مدح و ستایش مى‏کند. اگر بپرسند انگیزه تو از این ستایش چیست؟ این ستایش براى تو چه فایده‏اى دارد؟ مى‏گوید: «من به طمع فایده‏اى از این شخص یا از این شى‏ء ستایش نکردم، فقط از ان جهت‏ستایشش کردم که او را به حق لایق ستایش دیدم.»

همه تحسینهاى قهرمانان در هر رشته‏اى از این قبیل است.

هدف دیگر عارف از عبادت، شایستگى خود عبادت یعنى شرافت و حسن ذاتى عبادت است. عبادت از آن جهت که نسبت و ارتباطى است میان بنده و خدا، کارى است در خور انجام دادن. پس لازم نیست که الزاما هر عبادتى به خاطر طمعى یا ترسى باشد.

جمله معروفى که از على علیه السلام نقل شده است که:

الهى ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فى جنتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک (1) عبادت به خاطر شایستگى معبود را بیان مى‏کند.

عرفا روى این مطلب زیاد تکیه مى‏کنند که اگر هدف و مطلوب انسان در زندگى و یا در خصوص عبادات، غیر از ذات حق چیزى باشد، نوعى شرک است. عرفا صد در صد بر ضد این شرک است. در این زمینه سخنهاى لطیف بسیار گفته‏اند. ما در اینجا به تمثیلى عالى و لطیف که سعدى در «بوستان‏» ضمن داستانى از محمود غزنوى و ایاز آورده است قناعت مى‏کنیم:

یکى خرده بر شاه غزنین گرفت که حسنى ندارد ایاز اى شگفت گلى را که نه رنگ باشد نه بو دریغ است‏سوداى بلبل بر او به محمود گفت این حکایت کسى بپیچید زاندیشه بر خود بسى که عشق من اى خواجه بر خوى او است نه بر قد و بالاى دلجوى او است شنیدم که در تنگنائى شتر بیفتاد و بشکست صندق در به یغما ملک آستین بر فشاند وز آنجا به تعجیل مرکب براند سواران پى در و مرجان شدند ز سلطان به یغما پریشان شدند نماند از وشاقان گردن فراز کسى در قفاى ملک جز ایاز چو سلطان نظر کرد او را بدید ز دیدار او همچو گل بشکفید بگفتا که اى سنبلت پیچ پیچ زیغما چه آورده‏اى؟ گفت هیچ من اندر فقاى تو مى‏تاختم ز «خدمت‏» به «نعمت‏» نپرداختم

سعدى پس از آوردن این داستان منظور اصلى خود را این طور بیان مى‏کند:

گر از دوست چشمت به احسان اواست تو در بند خویشى نه در بند دوست خلاف طریقت بود کاولیا تمنا کنند از خدا جز خدا





  • کلمات کلیدی :

  • ::: سه شنبه 88/8/26 ::: ساعت 1:4 عصر :::   توسط احمدرضا 
    نظرات شما: نظر